گاهی شدیدا لازم است در زندگیمان غرقِ در چیزی شویم و گاهی هم اصلا نباید غرقِ در چیزی شویم! رعایت کردن مرز بین این دو مورد ، در زندگیمان بسیار مهم و تاثیرگذار است. این مقاله را برای همین برایتان نوشتهام. پس تا انتها با من باشید…

غرق شدن در زندگی…
با داستان چشمه و سنگ شروع کنیم…
پسربچه هفت سالهای با صورتی که از شدت دویدن در آفتاب خیس عرق شده بود ، سنگی را از کنار چشمه برداشت و با تمام قدرتش آن را به درون آب پرتاب کرد!
سنگ به آب چشمه برخورد کرد. چشمه از شدت درد و خشم فریادی سر داد و سعی کرد سنگ را در خودش غرق کند. هر چقدر که بر خواهش و تمنای سنگ اضافه میشد ، از آن طرف هم تلاطم چشمه از خشم بیشتر میشد!
سنگ میگفت : «تو را به خدا مرا غرق نکن! باور کن من بیتقصیرم… آن پسر بچه بود که مرا پرتاب کرد و آرامش تو را برهم زد.»
اما گوش چشمه به این حرفها بدهکار نبود و همچنان او را در اعماق خودش غرق میکرد.
– چشمه! خواهش میکنم مرا به بزرگواریات ببخش.
– نه! بخششی در کار نیست. غرق شدن تو درس بزرگی را به آن کودک میدهد.
– یعنی میخواهی بگویی من به خاطر هیچ غرق شوم؟!
– هیچ نیست؛ تو غرق میشوی تا یک انسان درس زندگی بگیرد!
– آش نخورده و دهان سوخته؟ ناگهان کسی مرا از خواب بیدار کند و به سمت تو پرتاب کند؛ آن وقت من غرق شوم تا او درس بگیرد؟! این انصاف است؟!
– از تو میخواهم فداکار باشی؛ فداکار و صبور. تو الآن نه از بیرون خبر داری و نه از عمیقترین نقطه درونی من؛ پس صبور باش.
– میدانم. خوب هم میدانم. مطمئنم هیچ خبری در این دو جایی که گفتی نیست!
– من میتوانم از بیرون به تو بگویم ، اما درون من را فقط تو میتوانی ببینی…

داستان چشمه و سنگ
سنگ امیدش را از دست داده بود و هیچ راه نجاتی را پیش رویش نمیدید. درست وقتی که احساس میکرد دیگر هیچ کاری از دستش برنمیآید به چشمه گفت :
«خب! حالا که اینطور است از بیرون برایم بگو. آنجا چه خبر است؟»
چشمه در پاسخ گفت :
«هیچ ، هیچ خبری نیست!»
سنگ که نزدیک بود از شدت تعجب شاخ در بیاورد پرسید :
«هیچ؟! یعنی چه هیچ؟!»
چشمه ادامه داد :
«حالا دیگر هیچ خبری نیست. پسرک تا چند دقیقه قبل منتظر بیرون آمدن تو از آب بود تا اینکه پدرش سر رسید. پسرک از پدرش درباره تو پرسید؛ اینکه چرا هنوز بیرون نیامدهای!»
تعجب سنگ بیشتر از قبل شده بود. میخواست بداند سرنوشت پسرک چه شده؟ ، میخواست بداند آن درس بزرگ چه بوده است؟ ، پس از چشمه خواست که جواب پدر را برایش بگوید. چشمه هم تمام کلمات پدر را مو به مو تکرار کرد :
«پسرم سنگ غرق شد چون سنگین بود. حالا به این توپ نگاه کن ، ببین که چقدر سریع از زیر آب به بیرون میآید.»
چشمه کمی مکث کرد… سپس ادامه داد :
«هرگز فراموش نکن که اگر سنگین باشی و مغرور ، خیلی زود غرق میشوی؛ اما مبادا از امید داشتن غافل شوی.»
در این لحظه سنگ درست همان سوال پسرک را تکرار کرد :
«چرا؟!»
چشمه ادامه داد :
«هرگز با افتادن در آب غرق نمیشوی ، بلکه با ماندن در زیر آب غرق میشوی! فراموش نکن که اگر اُمیدت را از دست بدهی تا ابد زیر آب میمانی!»
در همین لحظاتی که سنگ متوجه موضوع شده بود و حالا دیگر به خودش افتخار میکرد ، به تدریج به اعماق چشمه رسید. آنجا دوستان قدیمیاش را پیدا کرد! حالا آنها یک زندگی جدید داشتند! اینجا بود که سنگ متوجه حرفهای چشمه شد؛ آری در عمیقترین قسمت چشمه ، زندگی جریان داشت…
گاهی باید رها و غرق شوید…
ما از آینده خبر نداریم و نمیدانیم سرنوشت برای ما چهها رقم زده است! بیایید و دست از پافشاری کردن روی یک چیز بردارید. شاید استخدام نشدن شما به عنوان کارمند یک شرکت به معنای تمام شدن همه چیز نباشد ، شاید بدین معنی باشد که شما باید شرکت خودتان را تاسیس کنید!
مطمئن باشید که خدا بد شما را نمیخواهد ، شاید راهتان را اشتباه انتخاب کرده باشید…
به قول بهرام افشاری : پایان همه چیز خوب است ، اگر خوب نبود بدانید که پایان آن نیست!
گاهی هم اصلا نباید رها و غرق شوید!
شاید در نگاه نخست این حرفم مانند فیلمهای نولان پیچیده به نظر برسد! اما حقیقت این است که گاهی هم اصلا نباید غرق شوید!
گاهی رها شدن با مرگ برابر است!
غرق شدن در ترسهایتان شما را به مرگ تدریجی دچار میکند… اگر در روزمرگی رها شوید خواهید مرد… اگر غرق در استرس شوید به مرور خواهید مرد…
گاهی باید به جای رها شدن ، رها کنید!
باید غم و غصه ، استرس ، ترس و افکار منفی را رها کنید؛ باید آنها را در تنگترین و تاریکترین نقطه مغزتان غرق کنید!
رستگاری و سعادت شما به رهایی وابسته است…
باید از زنجیره غمها و غصهها رها شوید…
باید از زنجیره تأثیر پذیرفتن از دیگران رها شوید…
باید از زنجیره نااُمیدیها رها شوید…
باید گره کور افکار منفی را پاره کنید و از دست آنها رها شوید…
باید خودتان را در اقیانوسی سرشار از شادی ، امید ، اعتماد به نفس و… رها کنید… اقیانوسی به نام زندگی… باید در این اقیانوس رها و غرق شوید…
و این یعنی رستگاری…
چراکه رهایی یعنی رستگاری…محمد امین صباغیان
همه چیز و همه کس میمیرند اما…
سرانجام روزی میرسد که همه چیز و همه کس میمیرند… اما میدانید چه کسانی قبلتر از همه میمیرند؟
ترسوها! آری ترسوها زودتر از همه میمیرند…
آنها خیلی وقت پیش ، آن زمانی که در ترسهایشان غرق شدند مردند…
شاید چند سال بعد دفن شوند ، اما آنها از همین الآن مرده به حساب میآیند!
حالا بیایید برعکس به قضیه نگاه کنیم! فکر می کنید آخرین چیزی که میمیرد چیست؟…
روزی از گابریل گارسیا مارکز پرسیدند : اگر بخواهی یک کتاب صد صفحهای درباره اُمید بنویسی ، آن کتاب چگونه خواهد بود؟ مارکز در جواب گفت : نود و نه صفحه را خالی میگذارم و در صفحه آخر مینویسم : اُمید آخرین چیزی است که میمیرد…

گابریل گارسیا مارکز
اگر بخواهی یک کتاب صد صفحه ای درباره اُمید بنویسی ، آن کتاب چگونه خواهد بود؟ تود و نه صفحه را خالی میگذارم و در صفحه آخر مینویسم : اُمید آخرین چیزی است که میمیرد…
گابریل گارسیا مارکز
پس در اُمید غرق شوید… ولی ترسهایتان را غرق کنید!
سخن پایانی…
اجازه بدهید این بار کمی از موضوع اصلی فاصله بگیرم و سخن پایانی من از نوع ، از هر دری سخنی باشد!
میدانید بزرگترین و عجیبترین دوراهی زندگی ما چیست؟
- ساختن
- ساختن
احتمالاً باز هم در اولین نگاه پیچیده به نظر میرسد. شاید هم با خودتان میگویید «وای! چه اشتباه بزرگی تو نگارش و ویراستاری!»؛ اما کافی است کمی دقیقتر شوید تا به سادگی موضوع پی ببرید!
مورد نخست یعنی پذیرش شرایط موجود و سازش با آن.
اما دومی یعنی کنار گذاشتن شرایط موجود و ساختن شرایط دلخواه.
اجازه ندهید که زندگی ، شما را در خودش غرق کند؛ این شما هستید که باید تصمیم بگیرید چه زمانی در آن غرق شوید و چه زمانی چه چیزهایی را در آن غرق کنید! همه چیز دست خود شماست…

غرق شدن در زندگی…
هرگز برای شروع کردن دیر نیست…
گذشتگان گفتهاند سالی که نکوست از بهارش پیداست ، اما من به شما قول میدهم سالی که نکوست از الآنش پیداست!
اگر اینطور نبود که این همه بازگشت رویایی را در فوتبال نمیدیدیم!
اگر غیر از این بود امروزه هیچ قهرمان پیشرفتی وجود نداشت!
مهم همین الآن است ، همین لحظه… پس از خواندن این مقاله بلند شوید و زندگیتان را بسازید! دقت کنید که شما باید این زندگی را بسازید ، نه اینکه بسوزید و بسازید…!
حالا دیگر وقت آن رسیده است که غرق در انرژی مثبت ، انگیزه ، اُمید و تلاش شوید…
لَبتان خندان… 🙂
برایتان زندگی سراسر امید ، سلامتی ، لبخند از ته دل و موفقیت آرزو دارم…
محمدامین صباغیان عضوی از تیم رویایی حس…
پینگبک: میخواستم یک حس خوب را به دیگران هدیه کنم اما خودم آن را هدیه گرفتم! - محمدامین صباغیان