سلام شما کاربر مهمان هستید :)
ثبت نام
ورود
سلام شما کاربر مهمان هستید :)
نامه چارلی چاپلین به دخترش

نامه بسیار زیبا و الهام بخش چارلی چاپلین به دخترش جرالدین

از هر نسلی که باشید ، احتمالا تا به حال نام و آوازه اش را شنیده اید! می خواهیم کمی درباره این اسطوره تاریخی صحبت کنیم و نامه ی بسیار زیبا و الهام بخش چارلی چاپلین به دخترش جرالدین را هم بررسی کنیم. قبل از خواندن نامه ، بهتر است نگاهی به بیوگرافی چارلی چاپلین بیندازیم؛ بخش های ارزشمند و پند آموزی در آن نهفته است. کمی حوصله کنید و تا انتهای این مقاله را بخوانید؛ قول میدهم حالتان خیلی بهتر از قبل شود و این مقاله حس ، الهام بخش بسیار خوبی برایتان باشد.

 

نامه چارلی چاپلین به دخترش

نامه چارلی چاپلین به دخترش جرالدین چاپلین

 

بیوگرافی چارلی چاپلین

سِر چارلز اسپنسر چاپلین در ۱۶ اوریل سال ۱۸۸۹ در بریتانیا به دنیا آمد. او یکی از بزرگترین و مشهورترین بازیگران و کارگردانان سینما و همچنین آهنگساز برجسته هالیوود و برنده جایزه اسکار است. والدین چاپلین هر دو هنرمندانی در سالن بزرگ شهر لندن بودند و هر دو بازیگر و آوازهخوان! اما پیش از آنکه وی ۳ ساله شد از هم جدا شدند. چارلی آواز خواندن را از مادرش آموخت. زمانی که مادرش در یکی از اجراهای زنده تئاتر که برای سربازان اجرا میشد ، جسمی به سر وی برخورد کرد و آسیب دید ، چارلی ۵ ساله روی صحنه رفت و تماشاچیان عصبانی را با خواندن آهنگی سرگرم و آرام کرد. بعدها با بیمار شدن مادرش و بستری شدن وی ، چارلی و برادرش رابطه عمیق تری پیدا کردند و هر دو با استعداد بالایی که داشتند ، در همان سالن قدیمی که پدر و مادرشان در آن کار میکردند مشغول به کار شدند. چاپلین یهودیزاده فقیری بود که دوران کودکی را در دشواری و تنگدستی گذراند و در نخستین سالهای شکوفایی سینما در امریکا ، با تکیه بر خالقیت و استعداد خود به اوج شهرت رسید. خود او میگوید :

یک نیم پُشتک خطرناک سرنوشت مرا تغییر داد و از دلقک شدن در سیرک مرا به عالم سینما کشاند! در واقع باید دو پشتک پی در پی با یک پَرش میزدم اما یک پُشتک و نیم بیشتر نزدم و همانطور که اشاره شد آن نیم پُشتک باعث مردود شدن من در این کار شد و از همان لحظه به این فکر افتادم که برای امرار معاش کار دیگری انتخاب کنم. آن کار دیگر هم عالم پانتومیم و سینما بود که آرام آرام به سمتش کشیده شدم. اگر مادرم نبود شک دارم که میتوانستم در پانتومیم موفقیتی کسب کنم. او یکی از بزرگترین هنرمندان پانتومیم بود که تاکنون دیده ام.

 

یک نیم پُشتک خطرناک سرنوشت مرا تغییر داد و از دلقک شدن در سیرک مرا به عالم سینما کشاند! در واقع باید دو پشتک پی در پی با یک پَرش میزدم اما یک پُشتک و نیم بیشتر نزدم و همانطور که اشاره شد آن نیم پُشتک باعث مردود شدن من در این کار شد و از همان لحظه به این فکر افتادم که برای امرار معاش کار دیگری انتخاب کنم. آن کار دیگر هم عالم پانتومیم و سینما بود که آرام آرام به سمتش کشیده شدم. اگر مادرم نبود شک دارم که میتوانستم در پانتومیم موفقیتی کسب کنم. او یکی از بزرگترین هنرمندان پانتومیم بود که تاکنون دیده ام.

چارلی چاپلین

 

شاید برایتان جالب باشد که این حرف چارلی چاپلین ، دقیقا به رُخ دادن اثر پروانه ای زندگیش اشاره دارد! قبلا در یک مقاله مفصل راجبش صحبت کردیم. از طریق لینک زیر می توانید این مقاله بسیار کاربردی را بخوانید :

اثر پروانه ای ، از بال زدن یک پروانه تا برپایی طوفانی سهمگین!

 

ساختن یک زندگی اولین فیلم چارلی چاپلین

چاپلین نخستین فیلم خود را به نام «ساختن یک زندگی» که فیلمی کمدی بود در سال ۱۹۱۴ ساخت. او با این فیلم به سرعت به شهرت رسید. همه ما چاپلین را به یک چهره میشناسیم : مردی ریز نقش با کلاهی کوچک ، کتی تنگ و کفش هایی بزرگ! چاپلین این چهره را در دومین فیلمی که با شرکت کی استون بازی کرده بود خلق کرد. او در این باره می گوید :

 

ساختن یک زندگی چارلی چاپلین

ساختن یک زندگی نخستین فیلم چارلی چاپلین

 

من هیچ ایده ای درباره چهره پردازی و لباسم نداشتم. لباسی که در فیلم اول داشتم را دوست نداشتم. در آخر به این نتیجه رسیدم که شلوار بگی گشاد بپوشم و کفشهایی بزرگ و کلاهی خاص. می خواستم همه چیز با هم در تضاد باشد. کتی تنگ و کلاهی کوچک و کفش هایی بزرگ. نمی دانستم باید پیر به نظر بیایم یا جوان؟ اما وقتی یاد حرف کارگردان افتادم که می خواست کمی بزرگتر از آنچه هستم به نظر بیایم ، پس یک سبیل اضافه کردم. نمی دانستم چه شخصیتی باید داشته باشم ، اما زمانی که لباس ها را پوشیدم ، خود لباس ها احساسی به من داد که شخصیت را دیدم؛ آغاز به شناختنش کردم و زمانی که به روی صحنه میرفتم ، کاملا متولد شده بود.

شخصیت چاپلین بیشتر به عنوان «آواره» شهرت یافت که در زبانهای مختلف دنیا مفهومی به مانند فردی ولگرد با رفتارهای پیچیده اما بزرگ منشانه داشت. بسیاری چارلی را تنها یک کمدین موفق می دانند با اینکه او در طول زندگی خود در زمینه موسیقی نیز استعداد فراوانی از خود نشان داد. ساخت موسیقی فیلم کار عادی او بود و توانست در مجموع موسیقی ۲۳ فیلم را به پایان برساند. موسیقی فیلم لایم لایت ساخته چالین در سال ۱۹۷۲ برنده جایزه اسکار شد. و سرانجام چاپلین ۸۸ ساله در ۲۵ دسامبر۱۹۷۷ آخرین جشن کریسمس را در کنار خانواده اش گذاراند. جشن آن شب تا ساعت سه بامداد طول کشید و حدود یک ساعت بعد در خواب ، قصه زندگی چاپلین به سر رسید…

 

مرگ چارلی چاپلین

مرگ چارلی چاپلین در ۸۸ سالگی

 

این چند پاراگراف ، مختصری از زندگی چارلی بود. بدون شک خواندن سرگذشت انسان های تاثیرگذار تاریخ ، سرشار از نکات شگفت انگیز و عبرت آموز است. عادت به زیاده گویی ندارم ، پس برای اطلاعات بیشتر درباره زندگی چاپلین ، پیشنهاد میکنم کتاب «داستان زندگی من» را بخوانید 🙂

حال برویم سراغ نامه بسیار زیبا و الهام بخش چارلی چاپلین به دخترش جرالدین

 

نامه بسیار زیبا و الهام بخش چارلی چاپلین به دخترش جرالدین

مدت ها پیش نامه چارلی چاپلین به دخترش جرالدین چاپلین را خوانده بودم ، اما خواندن هر بار آن نیز برایم دوست داشتنی و الهام بخش است. جدا از تمام حواشی این نامه ،  که آیا از خود چارلی چاپلین است یا ساخته ذهن یک روزنامه نگار ، اما آن را بخوانید و به فکر فرو بروید… چرا که حقیقتا این جملات ، از یک ذهن متفکر زاده شده اند!

 

نامه چارلی چاپلین به دخترش

نامه چارلی چاپلین به دخترش جرالدین

 

جرالدین ، دخترم!

اینجا شب است… شب نوئل؛ در قلعه ی کوچک من همه ی این سپاهیان بی سلاح خفته اند ، نه تنها برادر و خواهر تو ، حتی مادرت. به زحمت توانستم بی آن که این پرندگان خفته را بیدار کنم ، خود را به این اتاق کوچک نیمه روشن ، به این اتاق انتظار پیش از مرگ برسانم.

من از تو بس دورم ، خیلی دور… اما چشمانم کور باد اگر یک لحظه تصویر تو را از چشم خانه ی من دور کنند؛ تصویر تو آنجا روی میز هم هست. تصویر تو اینجا روی قلب من نیز هست ، اما تو کجایی؟ آنجا در پاریس افسونگر بر روی صحنه ی پر شکوه شانزه لیزه می رقصی؛ این را میدانم، و چنان است که گویی در این سکوت شبانگاهی آهنگ قدمهایت را میشنوم و در این ظلمات زمستانی ، برق ستارگان چشمانت را میبینم. شنیدهام نقش تو در این نمایش پر نور و پرشکوه ، نقش آن شاهدخت ایرانی است که اسیر خان تاتار شده. شاهزاده خانم باش و برقص ، ستاره باش و بدرخش ، اما اگر قهقه ی تحسین آمیز تماشاگران و عطر مستی آور گل هایی که برایت فرستاده اند تو را فرصت هشیاری داد ، در گوشه ای بنشین ، نامه ام را بخوان و به صدای پدرت گوش فرا دار. من پدر تو هستم جرالدین! من چارلی چاپلین هستم! وقتی بچه بودی شب های دراز به بالینت نشستم و برایت قصه ها گفتم؛ قصه ی زیبای خفته در جنگل ، قصه ی اژدهای بیدار در صحرا ، خواب که به چشمان پیرم می آمد ، طعنه اش میزدم و می گفتم : برو! من در رویای دخترم خفته ام. رویا می دیدم جرالدین ، رویا… رویای فردای تو ، رویای امروز تو.

دختری می دیدم به روی صحنه ، فرشته ای می دیدم به روی آسمان که می رقصید و می شنیدم تماشا گران را که می گفتند : آن دختر را می بینی؟ دختر همان دلقک پیر است! اسمش را یادت هست؟ چارلی!

آری ، من چارلی هستم. من دلقک پیری بیش نیستم. امروز نوبت توست ، برقص! من با آن شلوار گشاد پاره پاره رقصیدم و تو در جامه ی حریر شاهزادگان می رقصی! این رقصها و بیشتر از آن صدای کف زدن های تماشاگران گاه تو را به آسمان ها خواهد برد ، برو! آنجا هم برو ، اما گاهی هم روی زمین بیا و زندگی مردمان را تماشا کن! زندگی آن رقاصان دوره گرد کوچه های تاریک را که با شکم گرسنه و پاهایی که از بینوایی میلرزد ، میرقصند. من یکی از اینان بودم جرالدین!

در آن شب های افسانه ای کودکی که تو با لالایی قصه های من به خواب می رفتی ، من باز بیدار می ماندم ، در چهره ی تو می نگریستم ، ضربان قلبت را می شمردم و از خود می پرسیدم : چارلی! آیا این بچه گربه هرگز تو را خواهد شناخت؟

تو مرا نمی شناسی جرالدین. در آن شب های دور بس قصه ها با تو گفتم ، اما قصه ی خود را هرگز نگفتم. این هم داستانی شنیدنی است؛ داستان آن دلقک پیری که در پست ترین محلان لندن آواز می خواند و می رقصید و صدقه جمع میکرد. این داستان من است. من طعم گرسنگی را چشیده ام. من درد بی خانمانی را کشیده ام و از اینها بیشتر ، من رنج حقارت آن دلقک دوره گرد را که اقیانوسی از غرور در دلش موج میزد اما سکه ی صدقه ی رهگذر خود خواهی آن را می خشکاند ، احساس کرده ام… با این همه من زنده ام و از زندگان پیش از آن که بمیرند ، نباید حرفی زد. داستان من به کار تو نمی آید. از تو حرف بزنیم! به دنبال نام تو نام من است. چاپلین! با همین نام چهل سال بیشتر مردم روی زمین را خنداندم و بیشتر از آن چه آنان خندیدند ، من گریستم…

 

نامه چارلی چاپلین به دخترش

نامه چارلی چاپلین به دخترش جر الدین

 

جرالدین! در دنیایی که تو زندگی میکنی ، تنها رقص و موسیقی نیست. نیمه شب ، هنگامی که از سالن پر شکوه تئاتر بیرون می آیی ، آن تحسین کنندگان ثروتمند را یک سره فراموش کن ، اما حال آن راننده تاکسی ای که تو را به منزل می رساند را بپرس ، حال زنش راهم بپرس… و اگر آبستن بود و پولی برای خریدن لباس بچه اش نداشت ، چک بکش و پنهانی توی جیب شوهرش بگذار. به نمایندهی خودم در بانک پاریس دستور داده ام فقط این نوع خرج های تورا بی چون و چرا قبول کند ، اما برای خرج های دیگرت باید صورت حساب بفرستی. گاه به گاه با اتوبوس ، با مترو ، شهر را بگرد. مردم را نگاه کن ، زنان بیوه و کودکان یتیم را نگاه کن و دست کم روزی یک بار با خود بگو : من هم یکی از آنان هستم! تو یکی از آنها هستی دخترم ، نه بیشتر!

هنر پیش از آن که دو بال دور پرواز به انسان بدهد ، اغلب دو پای او را می شِکند. وقتی به آنجا رسیدی که یک لحظه خود را برتر از تماشاگران رقص خویش بدانی ، همان لحظه صحنه را ترک کن و با اولین تاکسی خود را به حومه ی پاریس برسان. من آنجا را خوب می شناسم ، از قرنها پیش آنجا گهواره ی بهاری کولیان بوده است. در آنجا رقاصانی مثل خودت خواهی دید ، زیباتر از تو ، چالاک تر از تو و مغرورتر از تو! آنجا از تور نورافکن های تئاتر شانزه لیزه خبری نیست. نورافکن کولیان تنها نور ماه است! نگاه کن! خوب نگاه کن! آیا بهتر از تو نمی رقصند؟ اعتراف کن دخترم! همیشه کسی هست که بهتر از تو باشد؛ و این را بدان که در خانواده ی چاپلین ، هرگز کسی آنقدر گستاخ نبوده است که به یک کالسکه ران یا گدای کنار رود سن ، ناسزایی بدهد!

من خواهم مرد و تو خواهی زیست. امید من آنست که تو هرگز در فقر زندگی نکنی. همراه این نامه یک چک سفید برایت میفرستم ، هر مبلغی که می خواهی بنویس و بگیر؛ اما همیشه وقتی دو فرانک خرج میکنی ، با خودت بگو : سومین سکه مال من نیست ، این باید مال یک مرد گمنام باشد که امشب به یک فرانک احتیاج دارد. جستجویی لازم نیست ، این نیازمندان گمنام را اگر بخواهی همه جا خواهی یافت. اگر از پول و سکه با تو حرف میزنم ، برای آنست که از نیروی افسون این بچه های شیطان خوب آگاهم. من زمانی دراز را در سیرک زیسته ام؛ همیشه و هر لحظه به خاطر بندبازانی که از روی ریسمانی بس نازک راه میروند ، نگران بوده ام. اما این حقیقت را با تو بگویم دخترم : مردمان بر روی زمین استوار بیش از بندبازان بر روی ریسمان نااستوار سقوط می کنند. شاید که شبی، درخشش گرانبها ترین الماس این جهان تو را بفریبد ، آن شب این الماس ریسمان نااستواری خواهد بود که به حتم از آن سقوط خواهی کرد! آن روز تو بندبازی ناشی خواهی بود و بندبازان ناشی همیشه سقوط می کنند! دل به زر و زیور نبند ، زیرا بزرگترین الماس این جهان آفتاب است و این الماس بر گردن همه می درخشد اما اگر روزی دل به آفتاب چهره مردی بستی ، با او یک دل باش ، به مادرت گفته ام در این باره برایت نامه ای بنویسد. او عشق را بهتر از من می شناسد. او برای تعریف یکدلی شایسته تر از من است.

کار تو بس دشوار است این را میدانم ، به روی صحنه جز تکه ای حریر نازک چیزی تن تو را نمی پوشاند ، به خاطر هنر می توان عریان روی صحنه رفت و پوشیده تر و پاکیزه تر بازگشت ، اما هیچ چیز و هیچ کس دیگر در این دنیا نیست که شایسته آن باشد. برهنگی بیماری عصر ماست! اما تن عریان تو باید مال کسی باشد که روح عریانش را دوست میداری.

من پیرمردم ، شاید حرف های خنده آور میزنم ، اما بد نیست اندیشه ی تو در این مورد مال ده سال پیش باشد ، مال دوران پوشیدگی نترس! ده سال تو را پیر نخواهد کرد. به هر حال امیدوارم تو آخرین کسی باشی که تبعه ی جزیره ی لختی ها میشود! میدانم که پدران و فرزندان همیشه جنگی جاودانی با یکدیگر دارند. با من ، با اندیشه های من جنگ کن دخترم؛ من از کودکان مطیع خوشم نمیآید! با این همه پیش از آن که اشک های من این نامه را تَر کند ، می خواهم یک اُمید به خودم بدهم؛ امشب شب نوئل است ، شب معجزه؛ امیدوارم معجزه ای رخ دهد تا تو آن چه من به راستی می خواستم بگویم را دریافته باشی.

چارلی دیگر پیر شده است جرالدین! دیر یا زود باید به جای آن جامه های نمایش ، روزی هم جامه ی عزا بپوشی و بر سر مَزار من بیایی. حاضر به زحمت تو نیستم ، تنها گهگاهی چهره ی خود را در آینه نگاه کن ، آنجا مرا نیز خواهی دید! خون من در رگ های توست. امیدوارم حتی آن زمان که خون در رگ های من می خُشکد ، چارلی را ، پدرت را فراموش نکنی. من فرشته نبودم ، اما تا آنجا که در توان من بود تلاش کردم «آدم» باشم! تو نیز تلاش کن که حقیقتا «آدم» باشی.

رویت را می بوسم…

سوئیس ، دومین ساعت از ۸۷۶۷ ساعت سال ۱۹۶۳

 

نامه چارلی چاپلین به دخنرش

نامه چارلی چاپلین به دخنرش جرالدین

 

جملات زیبا و الهام بخش از چارلی چاپلین

مقاله را با چند جمله زیبا از این اسطوره تاریخی و موسیقی متن فیلم لایم لایت که توسط چارلی چاپلین ساخته شده است به پایان می رسانم :

 

جملات زیبای چارلی چاپلین

جملات زیبای چارلی چاپلین

 

آموخته ام که مهربان بودن ، بسیار مهم تر از درست بودن است.

آموخته ام که هرگز نباید به هدیه ای از طرف کودکی ، نه گفت!

آموخته ام که همیشه برای کسی که به هیچ عنوان قادر به کمک کردنش نیستم دعا کنم.

آموخته ام که مهم نیست که زندگی تا چه حد از شما جدی بودن را انتظار دارد ، همه ما احتیاج به دوستی داریم که لحظه ای با او به دور از جدی بودن باشیم.

آموخته ام که گاهی تمام چیزهایی که یک نفر می خواهد ، فقط دستی است برای گرفتن دست او ، و قلبی است برای فهمیدن او.

آموخته ام که پول شخصیت نمیخرد.

آموخته ام که تنها اتفاقات کوچک روزانه است که زندگی را تماشایی میکند.

آموخته ام که خداوند همه چیز را در یک روز نیافرید ، پس چه چیز باعث شد که من بیندیشم که میتوانم همه چیز را در یک روز به دست بیاورم!

آموخته ام که چشم پوشی از حقایق ، آنها را تغییر نمی دهد.

آموخته ام که این عشق است که زخم ها را شفا میدهد نه زمان.

آموخته ام که وقتی با کسی روبرو می شویم ، انتظار لبخندی جدی از سوی ما را دارد.

آموخته ام که هیچکس در نظر ما کامل نیست تا زمانی که عاشق بشویم.

آموخته ام که فرصت ها هیچگاه از بین نمی روند ، بلکه شخص دیگری فرصت از دست داده ما را تصاحب خواهد کرد!

چارلی چاپلین

موسیقی متن فیلم لایم لایت اثر چارلی چاپلین

و در پایان موسیقی فیلم لایم لایت اثر چارلی چاپلین را با هم بشنویم… 🙂

 

دانلود این موزیک
 

 

پایان!
فاطمه نصاب زاده عضوی از تیم رویایی حس

حتما بخوانید

  1. پلی لیست حس دانلود موزیک های بی کلام جادویی و درجه یک
  2. بک گراند انگیزشی موبایل دانلود زیباترین والپیپرهای انگیزشی موفقیت
  3. عکس نوشته انگیزشی دانلود ۶۸ عکس نوشته انگیزشی موفقیت (قسمت ششم)
  4. چه بر سر خوشی های زندگیمان آمد؟ رویاهایمان کجا رفتند؟ + پادکست
فاطمه نصاب زاده

من ، فاطمه ، قراره زندگیمو خودم بسازم ، با اعتقادات و تلاشهای خودم ، با انتخاب ها و تصمیمات خودم ، بدون ترس از تاریکی ، گذشته و آینده ، شکست و یا حتی مرگ! چون هدف از حضور من در این دنیا چیزی جز این نیست!

28 نفر در این گفتگو شرکت کرده اند! نفر بعدی شما باشید...

ما با عشق پاسخ می دهیم چون می خواهیم جهان را به جای بهتری برای زندگی تبدیل کنیم!
    1. زینب ولی پور پاسخ

      سلام وااای خدای من چقدر زیبا چقدر دلنشین چه جملات پندآموز وجالبی دلم می خواد دوباره بخونم ودوباره بخونم عاااالی بود روحش شاد چارلی چاپلین
      ممنون که اطلاع رسانی کردید همه استفاده کنن از جملات ناب افراد نایاب

  1. Arefeh nemati پاسخ

    ممنونم عزیزم خیلی عالی بود

    به نظرم زندگیمونو باید براساس همین گفنه ها و همین مقاله هابسازیم
    حال دلم عالی شد عزیرم❤

  2. آیناز گمرکی طهران پاسخ

    سلام فاطمه عزیز … این لحظه که این نامه رو خوندم با اینکه نوشته دست شما نبود ولی تنها دلیلی بود که باعث شد هم گریه کنم به ارومی و هم بخندم و بدونم یه نفر عین من هم هست … امروز خیلی روز سختی بود … چرا دروغ بگم امروز میخواستم از کنکورو هر چیزی که دور من هست دست بکشم اما این نوشته حرف هایی داشت که واقعا میگم ، قلبمو لرزوند … به طرز عجیبی !!! ممنونم از حس خوبت
    ارادتمند تو که مثل من یه دختری : آیناز 🙂

    1. فاطمه نصاب زادهفاطمه نصاب زاده نویسنده پاسخ

      سلام دوست خوبم آیناز جآن
      چقدر خوشحالم که حس خوبی دریافت کردی از این مقاله…🙏🏼🌾
      همیشه هزار دلیل هست برای دست کشیدن از اهداف و آرزوها و شاید فقط یک دلیل وجود داشته باشه برای ادامه دادن…ولی گاهی همون یک دلیل انقدر قوی، زیبا و درخشانه که بر همه چیز غلبه میکنه…دور ناامیدی هات خط قرمز بکش و با قدرت ادامه بده💕🌸

  3. zainab پاسخ

    درود بر شما عزیزم..
    یکی از قشنگترین هایی بود که خوندم..
    چقدر عمیق به فکر فرو برد..
    و چه زیبا به پایان رسوندی این مطلب رو..با موسیقی گوش نواز و روح بخش چاپلینوو

    1. فاطمه نصاب زادهفاطمه نصاب زاده نویسنده پاسخ

      خوشحالم که این مقاله رو پسندیدید زهرا جان🙏🏼
      قطعا همینطوره…به همین خاطر هست که همیشه تاکید میشه “از هر آدمی فقط یک نسخه در دنیا وجود داره”😊💯
      ممنون از انرژی مثبتتون عزیزم ،پر انرژی باشید!🌱🌸

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

20 − 12 =

mahyar akbari

آقای حِس...

همیشه دوست داشتم کسی وجود داشته باشد که هر وقت نااُمیدی به سراغم آمد ، من را به مسیر رسیدن به رویاهایم برگرداند. آن کَس را پیدا نکردم... یک حس خوب را ساختم... مهيار اکبری بنیان گذار یک حس خوب