سلام شما کاربر مهمان هستید :)
ثبت نام
ورود
سلام شما کاربر مهمان هستید :)
بازیگوشی

داستان انگیزشی مادری که بازیگوشی فرزندش نگرشش را تغییر داد!

سَم هورن در کتابش تحت عنوان !tongue fu داستان الهام بخشی را تعریف میکند.

 

داستان انگیزشی مادر

سَم هورن

داستان الهام بخش سَم هورن و پسر بازیگوشش

داستان از این قرار است که پسر هشت ساله ام اندرو زمانی به دردسر افتاده بود! او دبوار هال را به تابلوی نقاشی تبدیل کرده بود و برای تنبیه در اتاقش حبس شد. وقتی از اتاقش بیرون امد ، جلوی من ایستاد و شصت پایش را دایره وار روی قالی کشید. فهمیدم می خواهد مطمئن شود او را بخشیده ایم و هنوز دوستش داریم. بالاخره سرش را بالا کرد و با لحنی بامزه پرسید : «مامان ، میشود از نو شروع کنم؟» و این کلمات ساده در خانه ی ما به صورت سنت در آمد. شاید در خانه شما هم همینطور باشد.

چند هفته بعد از شیرین کاری اندرو ، باید صبح زود به سفر می رفتم. بچه ها را صدا کردم تا بگویم دارم میروم ، اما جوابی نشنیدم. به حیاط رفتم و دیدم که با سگ همسایه بازی می کنند. بچه ها نمی توانستند با لباس هایی که سرتاسرش پوشیده از پشم سگ بود ، به مدرسه بروند؛ بنابریان آنها را به داخل خانه بردم تا لباسشان را عوض کنم و دائم مضطربانه به ساعتم نگاه می کردم.

وقتی اتومبیل را از گاراژ بیرون می آوردم ، تام ناله کنان گفت : «آخ… کوله پشتی ام را فراموش کردم.» او با عجله رفت تا کیفش را بیاورد. حالا دیگر دیرم شده بود و دیوانه وار رانندگی می کردم چون دلم نمی خواست پرواز را از دست بدهم. بالاخره جلوی مدرسه رسیدم ، ترمز گرفتم و درِ اتومبیل را باز کردم. بچه ها پایین پریدند و من هم با چند ثانیه تأخیر به هواپیما رسیدم.

 

اتفاقی ناگواری که در راه بازگشت برایمان افتاد

همان شب موقع بازگشت به خانه ، هواپیما با طوفانی سهمگین رو به رو شد. ما در آسمان به شدت بالا و پایین می رفتیم و هیچ نمی دانستیم جان سالم به در می بریم یا نه؛ و من در مورد تنها چیزی که فکر می کردم این بود که آخرین خاطره ی پسرانم از من ، آدمی نگران و عصبی خواهد بود.

 

طوفان هوایی

طوفان هوایی

طبق معمول در چنین موقعیت هایی ، دچار بینش و درکی ناگهانی شدم؛ درک ناگهانی از ذات یا مفهوم چیزی؛ و اینکه با خدا هم پیمان شوم. بنابراین با خدای خود عهد کردم اگر هواپیما صحیح و سالم به زمین نشست ، هرگز اینطور عجولانه از عزیزانم جدا نشوم و به جای اینکه از صحنه ی جدایی ام آش شله قلمکار بسازم ، خاطره ای پر مهر بر جای بگذارم. خدا را شکر که هواپیما صحیح و سالم به زمین نشست و مسأله ی مرگ باعث شد خداحافظی های ما شکل بگیرد.

 

با خودت صادق باش

هنوز جایی در قلبت هست که فکر میکنی ممکن است روزی چیزی را جبران کنی؟ اگر این فرصت را از دست بدهی چه؟ اگر در این بین برای تو یا آن شخص اتفاقی افتاد چه؟ زمانی که دیگر فرصت جبرانی نداشته باشی… پیشقدم شو و منتظر فردا نباش و بدون پشیمانی و تاسف این دنیا را ترک کن…

حتما بخوانید

  1. پلی لیست حس دانلود موزیک های بی کلام جادویی و درجه یک
  2. بک گراند انگیزشی موبایل دانلود زیباترین والپیپرهای انگیزشی موفقیت
  3. عکس نوشته انگیزشی دانلود ۶۸ عکس نوشته انگیزشی موفقیت (قسمت ششم)
  4. چه بر سر خوشی های زندگیمان آمد؟ رویاهایمان کجا رفتند؟ + پادکست
مهیار اکبری

همیشه دوست داشتم کسی وجود داشته باشد که هر وقت نااُمیدی به سراغم آمد ، من را به مسیر رسیدن به رویاهایم برگرداند. آن کَس را پیدا نکردم... یک حس خوب را ساختم... مهیار اکبری بنیان گذار یک حس خوب :)

3 نفر در این گفتگو شرکت کرده اند! نفر بعدی شما باشید...

ما با عشق پاسخ می دهیم چون می خواهیم جهان را به جای بهتری برای زندگی تبدیل کنیم!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دو − دو =

mahyar akbari

آقای حِس...

همیشه دوست داشتم کسی وجود داشته باشد که هر وقت نااُمیدی به سراغم آمد ، من را به مسیر رسیدن به رویاهایم برگرداند. آن کَس را پیدا نکردم... یک حس خوب را ساختم... مهيار اکبری بنیان گذار یک حس خوب