داستان از این قرار است : روزی یک فرد سادیسمی که از میمون ها متنفر بود ، تصمیم گرفت آزمایش میمون ها را انجام دهد. او پنج میمون را در قفسی انداخت و به قدری غذا و آب کف قفس گذاشت که از گرسنگی تلف نشوند. میمون ها زندگی خسته کننده ای داشتند و کار هر روزشان خیره شدن به ان سوی قفس بود. غذای کف قفس بد بود ، ولی کافی بود. اما در بالای قفس یک خوشه بررگ موز خوشمزه قرار داشت. فرد سادیسمی نردبانی گذاشته بود که میمون ها می توانستند به راحتی از ان بالا بروند و به موزها برسند.
بعد از اینکه میمون ها از شوک زندانی شدن در قفس بیرون آمدند ، یکی از آنها از نردبان بالا رفت و به سراغ موزها رفت. اما ناگهان یک شلنگ آتش نشانی ظاهر شد. میمونی که بالای نردبان بود با آب سرد خیس شد ، اما فقط او نبود که خیس شد؛ همه ی میمون ها خیس شدند. مجازاتی گروهی بابت گناه یک میمون آزادی خواه!

آزمایش میمون ها
در روزهای بعد اینکار بارها و بارها تکرار شد. یکی از میمون ها به سمت موزها می رفت و همه ی میمون ها خیس می شدند. مدتی بعد ، اگر هر میمونی شجاعت به خرج میداد و از نردبان بالا می رفت ، بقیه میمون ها او را می زدند. موزها هنوز آن بالا هستند ، اما خارج از دسترس اند. میمون ها با اکراه این سرنوشت را پذیرفتند که بدون موز زندگی کنند.
تغییر آزمایش پنج میمون با ورود میمون های جدید
یک روز آزمایش عوض شد. فرد سادیسمی یکی از میمون ها را از قفس بیرون آورد و یک میمون دیگر به جایش گذاشت. میمون جدید که نمی دانست نتیجه بالا رفتن از نردبان خیس شدن با آب سرد است بلافاصله به سمت موزها رفت ، اما قبل از آن که به بالا برسد ، بقیه میمون ها او را پایین کشیدند و دوباره آرامش در گروه برقرار شد.
روز بعد میمون جدیدی جایگزین شد و این کار چند روز تکرار شد ، اما هر بار همین اتفاق می افتاد؛ میمون جدید سراغ موزها می رفت ، بقیه او را پایین می کشیدند و او خود را با این شرایط وفق میداد. بعد از پنج روز ، دیگر هیچ میمونی از گروه اول در قفس نمانده بود و هیچ یک از میمون های داخل قفس هرگز خیس نشده بودند ، اما همه ی آنها می دانستند که نباید از نردبان بالا بروند. بالاخره یکی از میمون ها پرسید : «هِی ، چرا نمی توانیم موز بخوریم؟» بقیه شانه هایشان را بالا انداختند و گفتند : «نمی دانیم چرا. فقط می دانیم که نمی توانیم!»
درس هایی که از آزمایش پنج میمون نصیب ما میشود چیست؟
درس اول :
همیشه در مورد هر کاری که می خواهید انجام دهید از خودتان سوال کنید چرا؟ سعی کنید دلایل قانع کننده ای برای انجام دادن یا ندادن کارتان پیدا کنید. «چرا اینکار را انجام می دهی؟ چون همه اینکار را انجام می دهند!» نه تنها پاسخ قانع کننده ای نیست بلکه مسخره است!
درس دوم :
حرکت کردن در جهت خلاف اکثریت شجاعت و جسارت می خواهد. اگر راضی به یک زندگی معمولی نیستید ، باید شجاعت و جسارت طی کردن مسیر متفاوت را هم داشته باشید. عکس زیر را ببنید ، او تنهاست اما آرامش خاصی دارد…

خلاف جهت حرکت کردن
درس سوم :
هر وقت تصمیم می گیرید مسیر جدیدی را انتخاب کنید که خلاف مسیر دیگران است ، مورد مخالفت و سرزنش آنها قرار خواهید گرفت. اگر تصمیم بگیرید همانند آنها باشید ، آن ها تشویقتان خواهند کرد و شما به اکثریت می پیوندید. اگر اینگونه انتخاب کنید پاداش های فوق العاده ای (مانند همان موزها برای میمون ها) که دنیا برایتان در نظر رفته است را به راحتی از دست خواهید داد. حال اگر تصمیم بگیرید همانند آنها نباشید و راه خودتان را بروید ، پس از تحمل سرزنش ها و عبور از پستی ها و بلندی های مسیر ، دستاوردها و زندگی فوق العاده خواهید داشت که مردم عادی حتی نمی توانند به آن نزدیک شوند! انتخاب کاملا با شماست! آیا مانند دیگران می شوید یا راه جدیدی در پیش می گیرید…؟
اگر شما هم درسی از آزمایش پنج میمون گرفته اید ، برایمان بنویسید…
مهیار اکبری بنیان گذار یک حس خوب و عضوی از تیم رویایی حس
واقعا درسته خلاف جهت رفتن پر از سرزنش هست خیلی ممنون از مقاله خوبتان .
بدرخشید اتنای عزیز…
حقیت همینه ،راه درست راهیه که اکثریت می ترسند بروند و وقتی فردی میخواهد راه درست را طی کند مورد شکنجه روانی قرار میگیرد.
ممنون بابت مقاله خوبتون
بله همینطور است Dr chem عزیز. چه بسیار استعدادهایی که اکثریت نابودشان نکرده اند!